کودکی از جمله آزادگان *** رفت برون با دو سه همزادگان
کودکی از میان جوانمردان با دو سه نفر از هم سن و سالهای خودش برای بازی کردن بیرون رفت.
پای چو در راه نهاد آن پسر *** پویه همیکرد و درآمد به سر
وقتی آن پسر شروع به حرکت و دویدن کرد، با سر به زمین خورد.
پایش از آن پویه در آمد ز دست *** مهر دل و مهره پشتش شکست
به هنگام دویدن، کنترل خود را از دست داد و مهره کمرش شکست و علاقهاش به بازی از بین رفت.
شد نفس آن دو سه همسال او *** تنگتر از حادثه حال او
به خاطر این حادثه (زمین خوردن کودک)، آن دوستان و هم سالهایش احساس ناراحتی و اندوه کردند.
آن که و را دوستترین بود گفت: *** «در بن چاهیش بباید نهفت
نزدیکترین دوستش گفت: باید او را در داخل چاهی عمیق بیندازیم
تا نشود راز چو روز آشکار *** تا نشویم از پدرش شرمسار»
تا این حادثه برای کسی آشکار نشود و ما پیش پدرش شرمنده نشویم.
عاقبت اندیشترین کودکی *** دشمن او بود از ایشان کسی
یکی از بچهها که دشمن او بود، کودکی آیندهنگر و زیرک بود.
گفت: «همانا که در این همرهان *** صورت این حال نماند نهان
آن کودک آیندهنگر گفت: قطعا این موضوع در میان این دوستان و همراهان پنهان نمیماند.
چون که مرا زین همه دشمن نهند *** تهمت این واقعه بر من نهند»
چون که از میان همه بچهها،من را دشمن او میدانند. پس به من بدگمان میشوند.
زی پدرش رفت و خبردار کرد *** تا پدرش چاره آن کار کرد
به سوی پدرش رفت و او را از ماجرا آگاه کرد تا این که پدرش برای آن کار، چارهای بیندیشد.
هر که در او جوهر دانایی است *** بر همه چیزیش توانایی است
هر کسی که در او گوهر دانایی وجود دارد، توانایی انجام هر کاری را دارد.
دشمن دانا که غم جان بود *** بهتر از آن دوست که نادان بود
دشمن دانایی که سبب غم و اندوه انسان باشد، از دوست نادان بهتر است.